-
عطر حیاط مامان اینا
شنبه 24 اردیبهشتماه سال 1390 20:21
تا همین چند دقیقه پیش داشت از اون رگبارای خوشگل بهاری میزد و من به یاد قدیما لیوان چایمو برداشته بودم و روپله نشسته بودم گلای رنگارنگ همه شکوفا و هوا پر از بوی خوش بهار نارنج بود و من ممنون و سپاس گذار خدا جون که سعادت برخورداری از این همه نعمتو بهم داده ودیگه با دیدن این چیزا به جای افسردگی فکرای شیرین تو ذهنم جوونه...
-
روز گارگر
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 21:47
بوسه بر دستان پرمهر وزحمت کش تو عزیز دل من شاید این کلمه رو در شان خودت ندونی ولی وقتی به عمق کلمه فکر کنی میدونی که همه ما یه جور کارگریم .یکی کارگر دولت یکی کارگر یه شرکت خصوصی یکی کارگر خونوادش.منم که اگه مفتخر باشم کارگر قلب تو.. . 1 may پیشاپیش مبارک
-
روزمرگی
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 21:40
زندگی تو یه شهر کوچیک هم یه جورایی خوبه هم بد .بده چون تقریبا تمام روزات خالی از ماجرا وتکراریه. خوبه چون ترافیک و الودگی ودغدغه های شهرای بزرگو نداره .مثل خیلی از روزای دیگه عصری با گوسالم رفتم و یه دوری زدم وکمی خرید کردم.ولی احساس کردم روز مثبتی نبود. روز مثبت برام روزیه که دلی رو بیهوا شاد کنم یا دوست تازه ای پیدا...
-
جنگلهای بلور دکان
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 17:08
دیروز دستمو مرتب از شیشه ماشین بیرون میبردم وداد میزدم : خداجون ممنونتم.خداجون دوست دارم...ممنونتم به خاطر این همه قشنگی طبیعت واینکه منو در میان این نعمت وزیبایی آفریدی آخه دیروز که جمعه بود برای گردش به ارتفاعات و جنگلهای بلوردکان رفته بودیم واقعا بیشتر اوقات یادمون میره که خدا چقدر بیدریغ مارو غرق در نعمتهاش کرده...